یک خبر خوب

ساخت وبلاگ
سلام به همه! نام من پرنیس است و مشتاقم کمی در مورد خودم، سفرم و پیچ و تاب هایی که زندگی در راهم ایجاد کرده به اشتراک بگذارم.در 40 سالگی، خودم را در جایی می بینم که هرگز تصورش را نمی کردم. با عشق زندگیم ازدواج کردم، اما سفر ما به سمت پدر و مادر شدن چیزی جز معمولی بوده است. علیرغم تمایل شدید ما برای گسترش خانواده، لکه‌های کوچک پاها مبهم باقی مانده است.از زمانی که من 34 ساله بودم، من و همسرم سوار سفر زندگی برای درمان های باروری و انتظار امیدوارانه شده ایم، اما بارها و بارها با ناامیدی مواجه می شویم. این پازلی است که ما خستگی ناپذیر برای حل آن تلاش کرده‌ایم، اما قطعات آن با هم هماهنگ نمی‌شوند.اما در میان ناامیدی و درد دل، از رها کردن امید خودداری می کنم. من رژیمی از ویتامین‌ها و ورزش روزانه را پذیرفته‌ام، مصمم هستم بدنم را سالم نگه دارم و برای هر آنچه در آینده در انتظارم باشد آماده باشم.با این حال، سخت است تعجب نکنیم: چرا ما؟ چرا برخی به نظر می رسد بدون زحمت از کودکان به زندگی خود استقبال می کنند در حالی که برخی دیگر در هر مرحله با موانعی روبرو می شوند؟ این یک سوال بدون پاسخ روشن است، سوالی که اغلب باعث می شود من احساس گیج و ناامیدی کنم.با این حال، متوجه شده ام که سفر زندگی به ندرت یک مسیر مستقیم است. پر از انحرافات غیر منتظره، چالش ها و لحظات رشد عمیق است. و در حالی که این جاده خاص ممکن است مملو از موانع باشد، من بر این باورم ثابت قدم می‌مانم که هر پیچ و تاب در خدمت هدفی است.بنابراین، علی‌رغم عدم قطعیت‌های پیش رو، من تصمیم می‌گیرم هر روز را با خوش‌بینی و انعطاف پذیری در آغوش بگیرم. زیرا، هر چقدر هم که این سفر چالش برانگیز باشد، می دانم که زندگی هدیه ای است که باید آن را گرامی دا یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parniss بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 ساعت: 15:09

به راستی تو کیستی که از پشت سایه ها خود را نمایان و پنهان میکنی ؟  به راستی کدامین نغمه ی عشقت را شنیده ام که چنین گرفتار آمده ام تقاص کدامین گناهم ، مرگ مرا اینچنین طلب می کند به راستی هر که را که اینچنین به ترانه ات پاسخ گوید به ورطه ی نابودی خواهی کشاند ؟ ! ! نه                         اینچنین نیست . . . من خود دیوانه ام  تمام دست ها مرا اشارت می کنند تو خود می دانستی هیچ کس چون من ، اینچنین طناب دار را به گردن خود نخواهد بست من خود دیوانه ام کس چه می داند ؟ شاید می دانستی و از من دریغ کردی . . .  نادیده ام نگرفتی ، اما بی اعتناییت بالهای پروازم را به آتش کشید ، تا آنجا که کمر همت به قتل خو یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : دیوانه, نویسنده : parniss بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

آرام ، کناری می نشینم و به دور دست ها خیره می شوم خوب نگاه می کنم دختری ، زیر شاخه های اقاقیا ، با گلی که بر گیسوانش بسته است زیر لب می خندد ابروانش را در خلاف جهت هم ، بالا و پایین می برد و شبنم روی گلبرگهای دامنش ، را نوازش می کند چقدر  باشکوه است . . . وقتی می خندد همه ی گلبرگها نوازشش می کنند احساس می کنم سبکتر شده ام کمی که خیز بر می دارم به آسانی از روی زمین کنده می شوم از روی پنجره و روی تمام گلها ، آرام رد می شوم قلبم از جا کنده می شود چون احساس می کنم خیلی به او نزدیک شده ام   به آرامی سر بر می گرداند و نگاهم می کند در دلم غوغاست نگاهی از روی شیطنت به من می اندازد و فکر می کند که می ش یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : دختری,شاخه,اقاقیا, نویسنده : parniss بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

800x600 نمی توانم چنین پندارم که گذشته ها ، همه رویا بود و افسانه! زیرا صدای دور شدنش را می شنوم آری! او روزی حضور داشت اما افسوس که نادیده اش انگاشتم و دست تمنایش پس زدم و چشم به روی آن همه محبت و عشق بستم و گلهای یاسی را که روزگاری به یاد من می بوئید، به باد فراموشی بخشیدم + نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۳/۲۸ساعت 8:44 PM  توسط پرنیس   |  یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : افسوس, نویسنده : parniss بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

برای کسانی که مفهوم وبلاگ رو با پیام بازرگانی اشتباه گرفته اند متاسفم !

اینجا یک وبلاگ است ... فقط و فقط یک وبلاگ از چشمه ی دل من ...

از این لحظه به بعد پیام های بازرگانی صرفه نظر از نام نویسنده حذف می شوند ..

پس لطفاً در نظر بگیرید !

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۲/۰۱ساعت 1:58 AM  توسط پرنیس   | 
یک خبر خوب...
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : تذکر, نویسنده : parniss بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

همیشه فکرش را بر روی یک چیز متمرکز می کرد ، یک موضوع ، یک نوشته ، یک فرد ... کوچکترین حرکتی در اطراف ، تمرکزش را به شدت بهم می ریخت و مدتها بی پروا دور و بر خود را می نگریست . با تعجب به آدم های دور و برش نگاه می کرد . از طرز نگاه دیگران به زندگی گیج بو د و نمی دانست چرا آنها با وجود طوفانی از موفقیت ، بازهم احساس خوشبختی نمی کنند . از نگاه دیگران ، دختری بود از خانواده ای مرفه ، زیبا و خوش برخورد . اما همیشه توی خودش بود . کاری به کار دیگران نداشت و اجازه می داد همه چیز سیر طبیعی خودش را طی کند . سن 22 سالگی اش را اوج زندگی اش می دانست . آشنایی او با مدیر یک شرکت خصوصی او را به دنیای ماوراء ط یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : داستان,پنجره, نویسنده : parniss بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

سلام دوستان عزیزم نوشتم شروعی دوباره چون همین الان وبلاگم رو پیدا کردم !!!!! از آخرین مطلبی که نوشتم خیلی مدته که میگذره و قصد دارم روحی مجدد در این وبلاگ بدمم چون زندگی ام کاملا متحول شده و میخوام تجربیایتم رو در اختیار شماهایی بگذارم که فکر می کنید دنیا جای خوبی برای ماندن و زندگی کردن نیست ... میخوام بدونین شما توانایی اینو دارید که از هر لحظه ی زندگیتون اونقدر لذت ببرید که باور کردنش ممکن نیست . من با کلی اتفاق جدید از الان به بعد با شما هستم + نوشته شده در  ۱۳۹۵/۱۱/۰۸ساعت 11:44 PM  توسط پرنیس   |  یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : شروعی,دوباره, نویسنده : parniss بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

از صبح تاحالا همه چیز واقعا خوب بود و من سعی کرده بودم نگذارم چیزی ناراحتم کنه  کلی هم مطالعه داشتم امروز تو سایت متمم که به نظرم عالی بود و خب شب با بابک دعوام شد, سر چی؟ سر هیچی!خودم فکر میکنم گاهی اوقات از آرامش زیار , دلم دعوا میخواد !!! خنده داره و رفتار عجیبیه ولی از من سر میزنه. قرار بود یکشنبه شب بیاد و من واقعا دیگه طاقتم تموم شده بود! شب اصلا خوابم نبرد و کلی هم گریه کردم , میدونستم بیداره و منتظر زنگ منه ولی اینکار رو نکردم! صبح بهش زنگ زدم که بگم بیا یکم بیشتر به خودمون فرصت بدیم و یک مدت جدا باشیم ولی وقتی زنگ زدم اینقدر قربونم رفت که اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم . ما با هم تفاوت یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : مورخ, نویسنده : parniss بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

خب بالاخره 7 روز استراحت بابک هم در رشت تموم شد و رفت دوباره عسلویه . ولی ایندفعه کمی متفاوت تر! استرس رفتن به کانادا یک طرف و جمع و جور کردن امورات اینجا هم یک طرف! ولی لازمه که یکم خودمون رو به بی خیالی بزنیم و با آرامش موضوع رو حل کنیم چون می دونم با استرس فقط اوضاع بدتر میشه . من کلی پافشاری کردم که خونه تبریز رو بفروشیم چون فکر میکردم الان 2 سال هست که بلا استفاده اونجا افتاده و تنها اتفاق مهمی که براش افتاده اینه که چند ماه پیش سند گرفته. این خوبه چون موقع فروش میشه با وام بانکی به مبلغ بهتری فروختش . خب به نظرم حالا وقتش بود چون ما پول لازم داشتیم و من تمایل داشتم تو رشت خونه بخریم چون یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : مهاجرت, نویسنده : parniss بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21

کلا دیروز خیلی پرچالش بود! هنوز وارد خونه نشده بودم که مامانم گفت دایی امیر رفته برای آنژیوگرافی رفته تهران و از اون بدتر اینکه نتیجه آنژیوگرافی 80 درصد بسته بودن رگ اصلی قلب رو نشون داده و باید عمل بشه ! دایی من واقعا هیچیش نبود , نه قند , نه کلسترول , نه چربی ولی انگاری بسته شدن رگ قلب به اینها ربطی نداره , به تحرک ربط داره . دایی بعد از اینکه برای پاهاش مشکلی پیش اومده بود ( سر افتادن از ارتفاع تو شرکت قبلی و قبلش هم دعوا با یکی از کارمندان شرکت قبل تر ) اصلا حرکتی نداشت و این باعث شده بود همچین اتفاقی براش بیفته. خلاصه اینکه دیروز کلا به همدردی با متین و نگین و مینا خانم گذشت تا کمی آروم ب یک خبر خوب...ادامه مطلب
ما را در سایت یک خبر خوب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parniss بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 12:21